این سوره یازده آیتست صد و هشتاد کلمه هفتصد و هفتاد و شش حرف جمله به مدینه فرو آمد. در این سوره ناسخ است و منسوخ نیست. و الناسخ قوله: سواء علیْهمْ أسْتغْفرْت لهمْ الآیة.... و عن ابى بن کعب قال: قال رسول الله (ص): «من قرأ سورة المنافقین برى‏ء من النفاق.


قوله تعالى: إذا جاءک الْمنافقون قالوا نشْهد إنک لرسول الله هذا کقوله: و إذا لقوا الذین آمنوا قالوا آمنا و إذا لقوکمْ قالوا آمنا و إذا جاوک حیوْک بما لمْ یحیک به الله. و المنافق هو الذى یصدقک لسانه و یکذبک قلبه، اخذ من النافقاء و هو جحر الیربوع و الثعلب و الضب و هو الذى یخرج منه اذا اخذ الصیاد القاصعاء و هو جحره الذى یدخل فیه اخذ کل ذلک من النفق و هو السرب، نافق الرجل و تنفق و انتفق بمعنى واحد. سئل حذیفة من المنافق. فقال: الذى یصف الاسلام و لا یعمل به و هم الیوم شر منهم لانهم کانوا یومئذ یکتمونه و هم الیوم یظهرونه. و قیل: معنى نشهد نحلف یدل علیه.


قوله: اتخذوا أیْمانهمْ جنة و قال قیس بن ذریج:


و اشهد عند الله انى احبها

فهذا لها عندى فما عندها لیا


و الآیة نزلت فی عبد الله بن ابى و اصحابه، کانوا یشهدون لرسول الله (ص) بالرسالة و هم منکرون له بقلوبهم فکانوا اذا شهدوا مجمعا مدحوه.


و قالوا نشْهد إنک لرسول الله صادقا و کانوا یحلفون على ذلک و على انهم یقولون ذلک عن قلوبهم فقال الله عز و جل: و الله یعْلم إنک لرسوله دخلت اللام لکسرة الالف و هذا اعتراض و هو من کلام الله سبحانه فیه تعظیم لنبیه. و الله یشْهد اى یحلف و قیل: یعلم ان المنافقین لکاذبون فی قولهم نشْهد لانهم لا یشهدون اذا خلوا، بل یقولون: «إنما نحْن مسْتهْزون» معنى آیت آنست که: منافقان در حضرت نبوت و مجمع مسلمانان سوگند میخوردند که ما از صدق دل و اعتقاد درست رسالت و نبوت تو پذیرفتیم و از ضمیر پاک بى نفاق، گواهى میدهیم، که تو رسول خدایى. رب العالمین ایشان را بآنچه گفتند، که از صدق دل گواهى میدهیم دروغ زن کرد که نه از صدق دل و اعتقاد پاک میگفتند، بلکه از نفاق میگفتند، که با یاران خود در خلوت میگفتند: إنما نحْن مسْتهْزون. این چنانست که کسى گوید: من الْحمْد لله رب الْعالمین میخوانم، تو وى را گویى دروغ گفتى. نسبت این دروغ با قراءت وى گردد، نه با عین «الْحمْد لله» یعنى که: تو دروغ مى‏گویى که میخوانم، نه «الْحمْد لله» دروغست. و قیل: معنى قوله: لکاذبون اى یکذبون.


اتخذوا أیْمانهمْ اى حلفهم الکاذب. جنة: وقایة و سترة یستترون بها. قال الاعشى:


اذا انت لم تجعل لعرضک جنة


من المال سار الذم کل مسیر.

و قیل: اتخذوا أیْمانهمْ جنة من القتل یعصموا بها دماءهم و اموالهم فصدوا عنْ سبیل الله اى اعرضوا عن طاعة الله. و قیل: صدوا غیرهم عن الایمان فی السر إنهمْ ساء ما کانوا یعْملون بئس ما عملوا من النفاق و صرف الناس عن دین الله. و قوله: کانوا افاد انهم بهذه الصفة مذ کانوا ذلک، اى هذا الاسم لهم بالنفاق.


و هذا التکذیب من الله لهم بسبب انهم آمنوا فى الظاهر و بالقول و کفروا فى السر بالقلب آمنوا متسترین و کفروا مستترین فطبع على‏ قلوبهمْ ختم علیها حتى لا یدخلها الایمان جزاء على نفاقهم فهمْ لا یفْقهون اى لا یعقلون الهدى و لا یعرفون صحة الایمان کما یعرفه المومنون.


و إذا رأیْتهمْ تعْجبک أجْسامهمْ یعنى: لحسن صورهم و طول قاماتهم.


قال ابن عباس: کان عبد الله بن ابى جسیما، فصیحا، حلو الکلام، و کان اذا جاء فاعتذر الى رسول الله (ص) اعجبه حسن کلامه فذلک قوله: و إنْ یقولوا تسْمعْ لقوْلهمْ یعنى لفصاحة کلامهم. و قیل: تسْمعْ لقوْلهمْ لا اله الا الله. و فی الخبر عن رسول الله (ص): «ان الله یبغض البلیغ الذى یلوى بلسانه کما تلوى الباقرة بالسنتها»


کأنهمْ خشب مسندة اى هم فی قلة تفقههم و عدم عقلهم و تدبرهم. خشب منصوبة ممالة الى الجدار. یقال: اسندت الشى‏ء اذا املته. التثقیل للتکثیر و اراد انها لیست باشجار تثمر و لکنها خشب مسندة الى حائط. و قیل: اراد بالخشب المسندة التى تأکلت اجوافها ترى صحیحة من بعید و هی خاویة متأکلة، اى هم اشباح خاویة و اجسام عن المعنى خالیة. قرأ ابو عمرو و الکسائى خشب بسکون الشین جمع خشبة کبدنة و بدن. قرأ الباقون بضم الشین کثمرة و ثمر. وفی الخبر: «مثل المومن کمثل الخامة من الزرع تمیلها الریح مرة هکذا و مرة هکذا. و مثل المنافق مثل‏ الارزة المجذیة على الارض حتى یکون انجعافها بمرة.


ثم وصفهم الله عز و جل: بالجبن فقال: یحْسبون کل صیْحة علیْهمْ. قال مقاتل: ان نادى مناد فی العسکر او انفلتت دابة او نشد ناشد ضالة ظنوا انهم یرادون بذلک لما فی قلوبهم من الرعب. قال الشاعر:


و لو انها عصفورة لحسبتها


مسومة تدعو عبیدا و ازنما.

و قیل: لانهم على وجل من ان ینزل الله فیهم امرا یهتک استارهم و یبیح دماءهم و اموالهم. و قیل: لا ثقة لهم بالله و لا قوة لهم فی دین الله. و لیس کذلک المومن لانه قوى القلب بالله، شجاع السر ثم قال: هم الْعدو فاحْذرْهمْ اى توق کیدهم و لا تأمن معرتهم و لا تثق بهم فانهم اعداوک فی السر. قاتلهم الله اى لعنهم الله.


أنى یوْفکون یصرفون عن الحق.


و إذا قیل لهمْ یعنى عبد الله بن ابى و اصحابه. تعالوْا یسْتغْفرْ لکمْ رسول الله لووْا روسهمْ اى عطفوا روسهم و امالوها تکبرا عما دعوا الیه. قرأ نافع و یعقوب: لووْا روسهمْ بالتخفیف. و الباقون بالتشدید. و معنى التشدید انهم فعلوا ذلک مرة بعد مرة. و رأیْتهمْ یصدون اى یعرضون بوجوههم رغبة عن الاستغفار و همْ مسْتکْبرون متعظمون عن الحق. ابن عباس گفت: سبب نزول این آیت آن بود که نفاق عبد الله بن ابى در میان صحابه آشکارا گشت و سخنهاى زشت که گفته بود میان خلق افتاد. قومى از قبیله و عشیره وى گفتند او را که: ترا، و پسران ترا فضیحت رسید و رسوا گشتید بآیات قرآنى که فرو آمد، و اسرار شما بیرون افتاد و زبانها در شما دراز گشت. راه شما آنست که بر رسول خدا شوید و گناه خود را عذر نهید، و بتوبه و استغفار بازگردید، تا رسول خدا از بهر شما آمرزش خواهد از حق سبحانه تعالى. عبد الله منافق چون این سخن شنید، از تکبر و سرافرازى سر بجنبانید و روى بگردانید و گردن بپیچید و گفت: من چه گفته‏ام از ناگفتنى تا مرا عذر باید خواست؟ مرا فرمودید که بوى ایمان آر، آوردم و مرا فرمودید که زکاة مال بدو ده، دادم اینجا نماند مگر سجود فراوى بردن، اگر خواهید تا او را سجود برم؟!. و این سخن از انکار و تکبر میگفت، و از ننگ‏ داشت استغفار رسول (ص).


قوله تعالى: سواء علیْهمْ أسْتغْفرْت لهمْ أمْ لمْ تسْتغْفرْ لهمْ لنْ یغْفر الله لهمْ هذا نزل فی قوم من المنافقین، علم الله تعالى ان عاقبتهم موت على النفاق. فقال: ان الاستغفار النبی (ص) لا ینفعهم فسواء استغفر لهم ام لم یستغفر لهم لا یومنون و لا ینفعهم استغفاره لانه کان یستغفر لهم على معنى سواله لهم بتوفیق الایمان و مغفرة العصیان.


و قیل: لما قال الله عز و جل: ان تستغفر لهم سبعین مرة فلن یغفر الله لهم. قال النبی (ص) «لازیدن على السبعین» فانزل الله تعالى: سواء علیْهمْ أسْتغْفرْت لهمْ‏ و قوله: إن الله لا یهْدی الْقوْم الْفاسقین اى لا یرشد القوم الخارجین عن طاعته.


هم الذین یقولون لا تنْفقوا على‏ منْ عنْد رسول الله حتى ینْفضوا اى یتفرقوا عنه و یرجعوا الى قبائلهم و عشائرهم. و لله خزائن السماوات و الْأرْض مفاتیحها بیده لانه هو المالک، القادر، الرزاق، فلا یقدر أحد أن یعطى احدا شیئا الا باذنه و لا ان یمنعه شیئا الا بمشیته. و قیل: خزائن الله، مقدوراته التى یخرج منها ما یشاء. و لکن الْمنافقین لا یفْقهون إنما أمْره إذا أراد شیْئا أنْ یقول له کنْ فیکون.


یقولون لئنْ رجعْنا إلى الْمدینة لیخْرجن الْأعز منْها الْأذل مفسران گفتند: رسول خدا در غزاء بنى المصطلق بود و حربگاه بر سر آبى بود که آن را مریسیع مى‏گفتند، و نصرت و ظفر در آن غزا مسلمانان را بود. رسول خدا (ص) و یاران از آنجا بازگشته با غنیمت فراوان از انواع و اموال و بردگان. دو مرد بر سر آب خلاف کردند، و بهم برآویختند: یکى مومن مهاجر و یکى منافق. آن مومن نام وى جعال بود. لطمه‏اى زد بر آن منافق. شورى و شعفى از ایشان بر آمد منافق گفت: یا للانصار. مهاجر گفت: یا للمهاجرین. عبد الله ابى آواز ایشان بشنید بیامد، و مرد خود را چنان دید، گفت: ما صحبنا هذا الرجل لنلطم؟! ما در صحبت این مرد نه بدان آمدیم تا ما را لطمه زنند و خوار دارند! آن گه روى با قوم خویش کرد و گفت: لا تنفقوا على هولاء لیعودوا الى عشائرهم و تتفرقوا عن هذا الرجل. این درویشان که گرد این مرد میگردند، ایشان را چیز مدهید و مر ایشان را هیچ نفقت مکنید تا از این مرد باز پراکنند. مثل ما با وى چنانست که گفته‏اند: سمن کلبک یأکلک. سگت را فربه کن تا ترا خورد. لئنْ رجعْنا إلى الْمدینة لیخْرجن الْأعز منْها الْأذل اگر ما با مدینه رویم هر که عزیزتر است بیرون کند از مدینه او را که خوارتر است یعنى که عزیز منم و محمد و اصحاب وى خوارند و من ایشان را از مدینه بیرون کنم. زید بن ارقم کودک بود، در آن مجمع حاضر بود، گفت: انت و الله الذلیل القلیل المبغض فی قومک و محمد فی عز من الرحمن و مودة من المسلمین.


این کودک روى به عبد الله منافق نهاد و گفت: ذلیل و قلیل و خوار و ناکس و ناچیز تویى و دشمن داشته قوم خود تویى و محمد (ص) عزیز است و کریم، بر خداى عزیز و همه مسلمانان او را دوست. عبد الله بترسید، گفت: اسکت فانما کنت العب.


پس زید بن ارقم بیامد و آن قصه با رسول خدا (ص) بگفت. رسول بحکم آنکه زید کودک بود گفت: «لعلک غضبت علیه فاخطأ سمعک»


مگر با وى بخشم بودى و سمع تو خطا شنید. گفت: لا و الله که راست شنیدم، و بحقیقت این سخن گفت.


رسول (ص) عبد الله را بخواند، گفت: «انت صاحب الکلام الذى بلغنى»؟


تو گفته‏اى آن سخن که بمن رسید؟ عبد الله سوگند خورد که من این سخن نگفتم و زید بر من دروغ مى‏نهد. جماعتى از انصار که به عبد الله تعلق داشتند، بیامدند، گفتند: این عبد الله مهتر ماست و رئیس ما، سخن کودکى بر وى شنودن مگر صواب نباشد که آن مهتر چنین سخن نگوید و کودک بغلط شنیده. رسول خدا (ص) سخن ایشان را و تصدیق ایشان را بپذیرفت. و بعد از آن جماعتى از انصار زبان در زید کشیدند که بر عبد الله این دروغ نهاد، و زید بن ارقم گفت: من شرمسار همى بودم و خویشتن را از شرم کشیده همى داشتم از مصطفى (ص) و یاران. تا رب العالمین آیت فرستاد که: یقولون لئنْ رجعْنا إلى الْمدینة. زید گفت: رسول خدا گوش من گرفت و گفت: «وفت اذنک، وفت اذنک یا غلام»


گوشت بوفا بود گوشت بوفا بود اى غلام! و گفته‏اند که: رسول خدا (ص) بر اسید بن حضیر رسید، مردى بود از مومنان و مخلصان انصار، گفت: یا اسید بتو رسید که آن صاحب شما از بهر ما چه گفت؟ آن گه حکایت باز کرد که وى گفت: لیخْرجن الْأعز منْها الْأذل اسید گفت: یا رسول الله انت و الله تخرجه ان شئت، فهو الذلیل و الله که تو او را بیرون کنى اگر خواهى که عزیز تویى و ذلیل او. آن گه گفت: یا رسول الله او را معذور دار که پیش از قدوم مبارک تو به مدینه قوم وى تاج مى‏ساختند که بر سر وى نهند و او را سرور و مهتر خویش کنند. چون قدم مبارک نبوت تو در رسید او معزول و ناچیز گشت. همى پندارد که ملک و ریاست از وى تو ربودى. از آن بیهوده باطل میگوید.


ابن عباس گفت: چون این آیت فرو آمد، پسر وى عبد الله بن عبد الله بن ابى گفت: یا رسول الله بمن چنان رسید که پدرم را خواهى کشت، اکنون بمن فرماى تا سروى نزدیک تو آرم. رسول گفت: «بل ارفق به و احسن صحبته ما بقى معنا»


نه، که با وى رفق کن و نیکو داشت وى فرو مگذار ما دام که با ما بود. پس چون از آن غزا بازگشتند و بدر مدینه رسیدند، این پسر عنان پدر گرفت و شمشیر کشیده گفت: و الله که ترا در مدینه نگذارم تا نگویى که: انا ذلیل و محمد عزیز، ذلیل منم و عزیز محمد است، عبد الله منافق هم چنان بگفت. دیگر بار پسر گفت: و الله لا ادعک حتى تقول انا الاذل و محمد الاعز. و الله که نگذارم ترا در مدینه تا نگویى که: خوارتر و ناچیزتر منم و عزیزتر و بزرگوارتر محمد است. عبد الله این سخن بگفت.


آن گه پسر گفت: اکنون بخوارى و فرو مایگى در شو در مدینه تا بدانى که عز خداى راست و رسول را و مومنان را. قال الله تعالى: و لله الْعزة و لرسوله و للْموْمنین فعزة الله قهره من دونه، و عزة رسوله اظهار دینه على الادیان کلها، و عزة المومنین: نصره ایاهم على اعدائهم. و قیل: عزة الله: الربوبیه، و عزة الرسول: النبوة، و عزة المومنین: العبودیة. و قیل: عزة الله: الولایة، لقوله تعالى: «هنالک الْولایة لله الْحق» و عزة الرسول: الکفایة لقوله: «إنا کفیْناک الْمسْتهْزئین»: و عز المومنین: الرفعة و الرعایة، لقوله: و أنْتم الْأعْلوْن إنْ کنْتمْ موْمنین؟ و جمیع ذلک لله فعزة القدیم، لله صفة و عز الرسول و عز المومنین لله فعلا و منة و فضلا. فاذا لله العزة جمیعا و یقال: لا عز الا فی طاعة الله، و لا ذل الا فی معصیة الله و ما سوى هنا فلا اصل له.


یا أیها الذین آمنوا لا تلْهکمْ أمْوالکمْ و لا أوْلادکمْ عنْ ذکْر الله قال المفسرون یعنى: الصلوات الخمس فی الجماعة نظیرة قوله: «لا تلْهیهمْ تجارة و لا بیْع عنْ ذکْر الله» و التقدیر «لا تلهوا بها عن ذکر الله» فنسب الفعل الیها. و منْ یفْعلْ ذلک اى من شغله ماله و ولده عن ذکر الله. فأولئک هم الْخاسرون اى المغبونون.


و أنْفقوا منْ ما رزقْناکمْ. قال ابن عباس: یرید زکاة الاموال اى اجعلوا المال فدا انفسکم و ادوا الزکاة. منْ قبْل أنْ یأْتی أحدکم الْموْت اى اسبابه و یصیر الى حالة الیأس فیسأل الرجعة فیقول رب لوْ لا أخرْتنی إلى‏ أجل. قریب اى هلا اخرتنى، امهلتنى. و قیل: لا صلة فیکون الکلام بمعنى التمنى اى لو اخرتنى الى اجل قریب، اى ابقنى زمانا غیر طویل. «فاصدق» اى فاتصدق و ازکى و انفق مالى فی طاعتک کما امرت. و أکنْ من الصالحین اى من التائبین، کقوله: «و تکونوا منْ بعْده قوْما صالحین» و قوله: «إنْ تکونوا صالحین» فعلى هذا نزلت الآیة فی المنافقین و هو قول مقاتل و قیل: نزلت الآیة فی المومنین و المراد بالصلاح هاهنا الحج. قال ابن عباس: ما من احد یموت و کان له مال لم یود زکاته و اطاق الحج فلم یحج الا سأل الرجعة عند الموت و قرأ هذه الآیة و قال: اکن من الصالحین اى احج. قرأ ابو عمرو و اکون بالواو عطفا على «فاصدق» على حکم اللفظ و قرأ الآخرون «اکن» بالجزم ردا على تأویل الفعل لو لم یکن فیه الفاء کان مجزوما فردوا اکن على موضع «فاصدق» لا على لفظه اذ موضعه و تقدیره ان اخرتنى اصدق و اکن.


و فی الخبر الصحیح عن رسول الله (ص) «لان یتصدق المرء فی حیاته بدرهم خیر من یتصدق بمائة عند موته»


و قال صلى الله علیه و سلم: «الذى یتصدق عند موته او یعتق کالذى یهدى اذا شبع».


و عن ابى هریرة قال: قال رجل: یا رسول الله اى الصدقة اعظم اجرا؟ قال: «ان تصدق و انت صحیح شحیح تخشى الفقر و تأمل الغنى و لا تمهل حتى اذا بلغت الحلقوم. قلت لفلان کذا و لفلان کذا و قد کان لفلان».


«و لنْ یوخر الله نفْسا» عن الموت. إذا جاء أجلها المکتوب فی اللوح المحفوظ. و الله خبیر بما تعْملون قرأ ابو بکر بالیاء و قرأ الآخرون بالتاء على الآیة الاولى.